غزل شمارهٔ ۱۷۴۰: زندگی محروم تکرارست و بس

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

زندگی محروم تکرارست و بس

چون شرر این جلوه یک بارست و بس


از عدم جویید صبح ای عاقلان

عالمی اینجا شب تارست و بس


از ضعیفی بر رخ تصویر ما

رنگ اگر گل می‌کند بارست و بس


غفلت ما پردهٔ بیگانگی‌ست

محرمان را غیر هم بارست و بس


کیست تا فهمد زبان عجز ما

ناله اینجا نبض بیمارست و بس


نیست آفاق از دل سنگین تهی

هرکجا رفتیم کهسارست و بس


از شکست شیشهٔ دلها مپرس

ششجهت یک نیشتر زارست و بس


در تحیر لذت دیدار کو

دیدهٔ آیینه بیدارست و بس


اختلاط خلق نبود بی‌گزند

بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس


چون حباب از شیخی زاهد مپرس

این سر بی‌مغز دستارست و بس


ای سرت چون شعله پر باد غرور

اینکه‌ گردن می‌کشی‌، دارست و بس


بیدل از زندانیان الفتیم

بوی گل را رنگ، دیوارست و بس


نظر خود را بنویسید

نظرات