غزل شمارهٔ ۱۷۴۲: غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس

عیش هم بر فرصتم خندید و بس


گر طواف‌ کعبهٔ درد آرزوست

می‌توان گرد دلم گردید و بس


چون ‌گلم زین باغ عبرت داده‌اند

آنقدر دامن که باید چید و بس


جاده چون طی شد حضور منزل است

رشته می‌باید به پا پیچید و بس


علم دانش یک قلم هیچ است و پوچ

اینقدر می‌بایدت فهمید و بس


صحبت دل با نفس معکوس بود

سبحه اینجا رشته‌ گردانید و بس


دل حرم تا دیر در خون می‌تپید

خانه راه خانه می‌پرسید و بس


چون شرر در راه ‌کس ‌گردی نبود

شرم فرصت چشم ما پوشید و بس


بر بهار عیش می‌نازد غنا

بیخبرکاین‌گل قناعت چید و بس


بیقرارم داشت درد احتیاج

ناله‌ای‌ کردم‌ که‌ کس نشنید و بس


منزل مقصود پرسیدم ز اشک

گفت باید یک مژه لغزید و بس


بیدل اسباب جهان چیزی نبود

زندگی خواب پریشان دید و بس


نظر خود را بنویسید

نظرات