غزل شمارهٔ ۲۰۳۴: چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم

کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم


نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت

دامان خیالی به ته سنگ‌ گرفتم


عجز طلبم گشت عنان تاب نگاهش

ره بر رم آهو ز تک لنگ گرفتم


چون غنچه شبم لخت دلی در نظر آمد

دامان تو پنداشتم و تنگ گرفتم


خلقی در ناموس زد و داغ جنون برد

من نیزگرفتم‌که ره ننگ‌گرفتم


خجلت‌کش خودسازی‌ام از خودشکنیها

نگشوده در صلح و ره جنگ‌ گرفتم


گر چرخ نسنجید به میزان وقارم

من نیز به همت‌ کم این سنگ‌ گرفتم


در ترک تعلق چقدر ناز و غنا بود

بر هر چه هوس پای زد اورنگ‌ گرفتم


تاگرم‌کنم بستر امنی‌که ندارم

چون صبح نفس زیر پررنگ‌گرفتم


بیدل نفس آخر ورق آینه‌ گرداند

سیلی به تجرد زدم و رنگ‌ گرفتم


نظر خود را بنویسید

نظرات