غزل شمارهٔ ۲۱۲۴: هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم

به‌غیر رنگ نبودم‌، بهارکردم و دیدم


ز ناامیدی خمیازه‌های ساغر خالی

چه سر خوشی ‌که به صرف خمارکردم و دیدم


ز چشم هوش نهان بود گرد فرصت هستی

چو صبح یکدو نفس اختیارکردم و دیدم


به غیر نام تو نقدی نبود در گره دل

نفس به سبحه رساندم‌، شمار کردم و دیدم


سر غرور هوا و هوس به طشت خجالت

من از عرق دم تیغ آبدار کردم و دیدم


دلی‌که داشت دو عالم فضای عرض تجمل

ز چشم بسته یک آیینه وار کردم و دیدم


به رنگ شمع بهار حضور خلوت و محفل

شکستی از پر رنگ آشکار کردم و دیدم


کنون چه پرده‌ گشاید صفا به غیر کدورت

که هر چه بود غبار اعتبار کردم و دیدم


قماش‌کارگه ما و من ثبات ندارد

منش به قدر نفس تار تار کردم و دیدم


احد عیان شد از اعداد بیشماری کثرت

هزار را یک و یک را هزار کردم و دیدم


جهان تلافی شغل ترددی که ندارد

تو فرض‌کن‌که من هیچکارکردم و دیدم


دوگام بیش نشد حامل ‌گرانی هستی

شتر نبود نفس بود بار کردم و دیدم


گرفته بود زمین تا فلک غبار تعین

ازین دو عرصه چو بیدل ‌کنار کردم و دیدم


نظر خود را بنویسید

نظرات