غزل شمارهٔ ۲۴۶۷: خلقی‌ست غافل اینجا از کشتن و درودن

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

خلقی‌ست غافل اینجا از کشتن و درودن

چون خوشه‌ های‌ گندم صد چشم و یک غنودن


گل‌ کردن حقیقت چندین مجاز جوشاند

بر خویش پرده‌ ها بست این نغمه از سرودن


گر نوبهار هستی این رنگ جلوه دارد

نتوان زد از خجالت‌ گل بر سر نمودن


آن به‌ که همچو طاووس از بیضه بر نیایی

چشم هزار دام‌ست در راه پر گشودن


رفع صداع هستی در سجده صندلی داشت

بر عافیت تنیدیم آخر زجبهه سودن


گوش از فسانهٔ ما پیش از تمیز بربند

حرف زبان شمعیم داغ دل شنودن


ای حرص جبهه‌واری عرض حیا نگهدار

تاکی به رنگ سوهان سرتا قدم ربودن


سیلاب خانه اینجا تشویش رفت و در بست

غارتگری ندارد آیینه جز زدودن


تحقیق موج بی‌آب صورت نمی‌پذیرد

از خویش نیز خالیست آغوش‌ بی‌تو بودن


بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل

جز درد سر ندارد از موی سر فزودن


نظر خود را بنویسید

نظرات