غزل شمارهٔ ۲۴۸۰: سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن
نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات
سراغ دل نخواهی از من دیوانه پرسیدن
قیامت دارد از سیلاب راه خانه پرسیدن
برون افتادهای از پردهٔ ناموس یکتایی
نمیباید ز شاخ و برگ رمز دانه پرسیدن
محبت هر خسی را مورد الفت نمیخواهد
به زلف یار نتوان جای دل از شانه پرسیدن
نفس تا میتپد لبیک و ناقوسیست در سازش
دلی داریم چند از کعبه و بتخانه پرسیدن
چراغی را که پیش از صبحدم بردند ازین محفل
سراغش باید از خاکستر پروانه پرسیدن
به سر خاکی فشان و گنج استغنا تماشا کن
ز مجنون چند خواهی عشرت ویرانه پرسیدن
چراغی از قدح بردار و هر جانب که خواهی رو
نمیخواهد طریق لغزش مستانه پرسیدن
به ذوق حرف و صوت پوچ خلقی رفته است از خود
دماغ خوابناکان باید از افسانه پرسیدن
خمار ناتمامی دور چندین ما و من دارد
چو پر شد هیچ نتوان از لب پیمانه پرسیدن
معارف باکه میگویی حقایق ازکه میپرسی
کهگفتنهاست بر نامحرم و بیگانه پرسیدن
زبان شرم اگر باشد بهکام خامشی بیدل
جواب مدعایت میدهد از ما نه پرسیدن