غزل شمارهٔ ۲۵۱۲: به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من

نوشته بیدل دهلوی در دیوان اشعار بیدل دهلوی فصل غزلیات

به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من

وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من


تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ تصویرم

ز پرواز نگاه‌کیست یارب رنگ بست من


سلامت متهم دارد به‌کمظرفی حبابم را

محیطی می‌کنم تعمیر اگر بالد شکست من


حریف بیخودیها کیست ‌کز چشم جنون پیما

خمستان در سر و پیمانه در دست است مست من


رفیقان چون نگه رفتند و من چون اشک درخاکم

زمینگیر ندامت ماند کوششهای پست من


ز برق آه دارم ناوکی درکیش نومیدی

حذر از جرأت ای ظالم‌که پر صاف‌ست شست من


به این سستی‌ که می‌بینم ز بخت نارسا بیدل

کشد نقاش مشکل هم به دامان تو دست من


نظر خود را بنویسید

نظرات