بخش ۳۹ - برگشتن پسر بهو به زنگبار: ز صد مرد پنجه گرفته شدند

نوشته اسدی توسی در گرشاسپ‌نامه فصل اشعار گرشاسب نامه

ز صد مرد پنجه گرفته شدند

دگر کشته و زار و کفته شدند


سرندیب شد زین شکن پرخروش

ز شیون به هر برزنی خاست جوش


ز خویشانش پور بهو هر که بود

ببرد و ز دریا گذر کرد زود


ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد

به زنهار نزد شه زنگ شد


دو میزر بود جامه زنگیان

یکی گرد گوش و دگر بر میان


ندارند اسپ اندر آن بوم هیچ

نه کس داند اندر سواری پسیچ


بود سازشان تیغ کین روز جنگ

دگر استخوان ماهی و تیر و سنگ


چو باشد شهی یا مهی ارجمند

نشانند از افراز تختی بلند


مر آن تخت را چار تن ساخته

برندش همی بر سر افراخته


بود نیز نو مطرفی شاهوار

ببسته ز دو سو به چوب استوار


نشستنگه ناز دانند و کام

بدان بومش اندول خوانند نام


کرا شاه خواهد به زنهار خویش

نشان باشدش مهر و سربند پیش


فروهشته باشد به رخ روی بند

نبیندش کس جز مهی ارجمند


ز پور بهو چون شنید آگهی

فرستاد سربند و مهر شهی


همان تخت فرمود تا تاختند

همه ره نثارش گهر ساختند


چو آمد برش تنگ برخاست زود

فراوان بپرسید و گرمی نمود


نشاند و نوازیدش و داد جاه

همی بود از آنگونه نزدیک شاه


مرو را سپهدار و داماد گشت

نشست ایمن از اندُه آزاد گشت


سپاهش هم از زنگیان هر کسی

زن آورد و پیوندشان شد بسی


چو گرشاسب و مهراج از جای جنگ

رسیدند نزد سرندیب تنگ


به شهر از مهان هر که بُد سرفراز

همه هدیه و نزل کردند ساز


به ره پیش مهراج باز آمدند

به پوزش همه لابه ساز آمدند


که گر شد بهو دشمن شهریار

ز ما کس نبد با وی از شهر یار


ز بهر تواش بنده بودیم و دوست

کنون ما که ایم ار گنه کار اوست


به جای گنهکار بر بی گناه

چو خشم آوری نیست آیین و راه


و گر نزد شه ما گنه کرده ایم

سر اینک بَرِ تیغش آورده ایم


اگر سر بُرد ور ببخشد رواست

پسندیده ایم آنچه او را هواست


ز گرشاسب درخواست مهراج شاه

که این رای را هم تو بین روی و راه


به پاداش کژّی و از راه راست

بدین کشور امروز فرمان تراست


سپهبد گناهی کجا بودشان

ببخشید و از دل ببخشودشان


دگر دادشان از هر امید بهر

وز آنجا کشیدند لشکر به شهر


بسی یافت مهراج هر گونه چیز

ز گنج بهو و آن لشکرش نیز


نهان کرده ها بر کشید از مغاک

به گرشاسب و ایرانیان داد پاک


نظر خود را بنویسید

نظرات