غزل شماره ۲: در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب

نوشته باباافضل کاشانی در دیوان اشعار بابا افضل کاشانی فصل غزلیات

در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب

نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب


ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت

خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب


تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست

نتوان داشت در او جان و روان را به فریب


گرچه پیوستهٔ جان است تن تیره، ولیک

شاخ را نیست خبر هیچ ز بویایی سیب


گرچه از جان به شکوه است و به نیرو، هر تن

جان نگیرد ز تن تیره به زیبایی زیب


دیدهٔ جان خرد است و روشش اندیشه

ناید از کوری و کری تنش هیچ آسیب


چشم جان روشن و بیناست ز نزدیک و ز دور

پای اندیشه روان است بر افراز و نشیب


بی گمان باش خردمند، که در راه یقین

خردت راست رود با تو، گمانت به وُریب


نظر خود را بنویسید

نظرات