غزل شمارهٔ ۳۴۸: چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل

نوشته سعدی در دیوان اشعار سعدی فصل غزلیات

چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل

یار من و شمع جمع و شاه قبایل


جلوه کنان می‌روی و باز می‌آیی

سرو ندیدم بدین صفت متمایل


هر صفتی را دلیل معرفتی هست

روی تو بر قدرت خدای دلایل


قصه لیلی مخوان و غصه مجنون

عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل


نام تو می‌رفت و عارفان بشنیدند

هر دو به رقص آمدند سامع و قایل


پرده چه باشد میان عاشق و معشوق

سد سکندر نه مانع است و نه حایل


گو همه شهرم نگه کنند و ببینند

دست در آغوش یار کرده حمایل


دور به آخر رسید و عمر به پایان

شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل


گر تو برانی کسم شفیع نباشد

ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل


با که نگفتم حکایت غم عشقت

این همه گفتیم و حل نگشت مسائل


سعدی از این پس نه عاقلست نه هشیار

عشق بچربید بر فنون فضایل


نظر خود را بنویسید

نظرات