غزل شمارهٔ ۳۷۴: از در درآمدی و من از خود به در شدم

نوشته سعدی در دیوان اشعار سعدی فصل غزلیات

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم


گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم


چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم


گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم


دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم


تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم


من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم


بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان

مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم


او را خود التفات نبودش به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم


گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم


نظر خود را بنویسید

نظرات