غزل شمارهٔ ۶۲۵: شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

نوشته سعدی در دیوان اشعار سعدی فصل غزلیات

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است چنین شب که دوستان بینی


به شرط آن که منت بنده‌وار در خدمت

بایستم تو خداوندوار بنشینی


میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست

هزار سال برآید همان نخستینی


چو صبرم از تو میسر نمی‌شود چه کنم

به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی


به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست

نیاید و تو به از من هزار بگزینی


به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش

چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی


تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو

هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی


لگام بر سر شیران کند صلابت عشق

چنان کشد که شتر را مهار دربینی


ز نیکبختی سعدیست پایبند غمت

زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی


مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

ز روی خوب، لکم دینکم و لی دینی


نظر خود را بنویسید

نظرات