غزل شمارهٔ ۶۳۷: ندانم از من خستهجگر چه میخواهی
نوشته سعدی در دیوان اشعار سعدی فصل غزلیات
ندانم از من خستهجگر چه میخواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی؟
اگر تو بر دلِ آشفتگان ببخشایی
ز روزگارِ من آشفتهتر چه میخواهی؟
به هرزه عمرِ من اندر سرِ هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه میخواهی؟
ز دیده و سرِ من آنچه اختیارِ تو است
به دیده هرچه تو گویی، به سر چه میخواهی؟
شنیدهام که تو را التماسِ شعرِ رهیست
تو کان شهد و نباتی، شکر چه میخواهی؟
به عمری از رخِ خوبِ تو بردهام نظری
کنون غرامتِ آن یک نظر چه میخواهی؟
دریغ نیست ز تو هرچه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه میخواهی؟