شمارهٔ ۱۸: من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

نوشته سعدی در دیوان اشعار سعدی فصل ملحقات و مفردات

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

تو را چون بنده‌ای گشتم به فرمانت کمر بندم


سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی

خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم


بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( چون مهی خاکی )

تو را از جمله بگزیدم به جز تو یار نپسندم


به امیدت طربناکم به عشقت ( فخر افلاکم )

گهی از ذوق می‌گریم گهی از شوق می‌خندم


بسی تلخی چشیدستم که رویت را بدیدستم

به گفتار و لبت جانا تویی شکر تویی قندم


به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم

ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم


نهال عشق ای دلبر به باغ دل ( دهد بس بر )

حدیث مهربانی را به گیتی زان پراکندم


حدیث خویش بنوشتم چو آن گفتار ( بشنفتم )

چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پیوندم)


اگر چه نیست آرامم هنوزت عا(شق خامم)

بسوزان چون سپندم خوش به عشق ( ت پای دربندم)


ایاز چاکرت گشتم به محمودی ( کمر بستم )

به خود نزدیک گردانم چو خود را د( ر تو افکندم)


نظر خود را بنویسید

نظرات