بخش ۱۰ - حکایت در معنی عزت نفس مردان: سگی پای صحرانشینی گزید

نوشته سعدی در بوستان سعدی فصل باب چهارم در تواضع

سگی پای صحرانشینی گزید

به خشمی که زهرش ز دندان چکید


شب از درد بیچاره خوابش نبرد

به خیل اندرش دختری بود خرد


پدر را جفا کرد و تندی نمود

که آخر تو را نیز دندان نبود؟


پس از گریه مرد پراکنده روز

بخندید کای بابک دلفروز


مرا گرچه هم سلطنت بود و بیش

دریغ آمدم کام و دندان خویش


محال است اگر تیغ بر سر خورم

که دندان به پای سگ اندر برم


توان کرد با ناکسان بد رگی

ولیکن نیاید ز مردم سگی


نظر خود را بنویسید

نظرات