بخش ۶ - حکایت: شنیدم که دیناری از مفلسی

نوشته سعدی در بوستان سعدی فصل باب پنجم در رضا

شنیدم که دیناری از مفلسی

بیفتاد و مسکین بجستش بسی


به آخر سر ناامیدی بتافت

یکی دیگرش ناطلب کرده یافت


به بدبختی و نیکبختی قلم

بگردید و ما همچنان در شکم


نه روزی به سرپنجگی می‌خورند

که سرپنجگان تنگ‌روزی ترند


بسا چاره‌دانا به سختی بمرد

که بیچاره گوی سلامت ببرد


نظر خود را بنویسید

نظرات