حکایت شمارهٔ ۱۰: یکی پرسید از آن گم‌کرده‌فرزند

نوشته سعدی در گلستان سعدی فصل باب دوم در اخلاق درویشان

یکی پرسید از آن گم‌کرده‌فرزند

که ای روشن‌گُهر پیرِ خردمند


ز مصرش بویِ پیراهن شنیدی

چرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!


بگفت: احوالِ ما برقِ جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است


گهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیم

گهی بر پشتِ پایِ خود نبینیم


اگر درویش در حالی بماندی

سرِ دست از دو عالم برفشاندی


نظر خود را بنویسید

نظرات