حکایت شمارهٔ ۱۳: پارسایی را دیدم بر کنارِ دریا که زخمِ پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمی‌شد.

نوشته سعدی در گلستان سعدی فصل باب دوم در اخلاق درویشان

پارسایی را دیدم بر کنارِ دریا که زخمِ پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمی‌شد.


مدّتها در آن رنجور بود و شکر خدای، عَزَّوَجَّلَ، عَلَی‌الدَّوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.


گر مرا زار به کشتن دهد آن یارِ عزیز

تا نگویی که در آن دم غمِ جانم باشد


گویم: از بندهٔ مسکین چه گنه صادر شد

کاو دل آزرده شد از من؟ غمِ آنم باشد


نظر خود را بنویسید

نظرات