حکایت شمارهٔ ۳۹: یکی بر سرِ راهی مستْ خفته بود و زمامِ اختیار از دست رفته.

نوشته سعدی در گلستان سعدی فصل باب دوم در اخلاق درویشان

یکی بر سرِ راهی مستْ خفته بود و زمامِ اختیار از دست رفته.


عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالتِ مستقبَح او نظر کرد.


جوان از خوابِ مستی سر بر آورد و گفت:


اِذاٰ مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً


اِذا رَأیْتَ اَثِیماً کُنْ سٰاتِراً وَ حَلیماً

یا مَنْ تُقَبِّحُ اَمْرِی لِمْ لا تَمَرُّ کَرِیماً


متاب ای پارسا، روی از گنهکار

به بخشایندگی در وی نظر کن


اگر من ناجوانمردم به کردار

تو بر من چون جوانمردان گذر کن


نظر خود را بنویسید

نظرات