حکایت شمارهٔ ۴: یکی از ملوکِ عَجَم طبیبی حاذق به خدمتِ مصطفی، صلّی‌ الله‌ُ عَلَیْه‌ِ و سَلَّمَ، فرستاد.

نوشته سعدی در گلستان سعدی فصل باب سوم در فضیلت قناعت

یکی از ملوکِ عَجَم طبیبی حاذق به خدمتِ مصطفی، صلّی‌ الله‌ُ عَلَیْه‌ِ و سَلَّمَ، فرستاد.


سالی در دیارِ عرب بود و کسی تَجْرِبه پیشِ او نیاورد و معالجه از وی در‌نخواست.


پیشِ پیغمبر آمد و گله کرد که: مر این بنده را برای معالجتِ اصحاب فرستاده‌اند و در این مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معیَّن است، به جای آوَرَد.


رسول، علیه‌السّلام، گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بُوَد که دست از طعام بدارند.


حکیم گفت: این است موجبِ تندرستی.


زمین ببوسید و برَفت.


سخن آنگه کُنَد حکیم آغاز

یا سرانگشت سویِ لقمه، دراز


که ز ناگفتنش خلل زاید

یا ز ناخوردنش به جان آید


لا‌جَرَم حکمتش بوَد، گفتار

خوردنش تندرستی آرَد بار


نظر خود را بنویسید

نظرات