حکایت شمارهٔ ۱۵: یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آ

نوشته سعدی در گلستان سعدی فصل باب پنجم در عشق و جوانی

یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند و مرد از محاورت او به جان رنجیدی و از مجاورت او چاره ندیدی تا گروهی آشنایان به پرسیدن آمدندش.


یکی گفتا: چگونه‌ای در مفارقت یار عزیز؟


گفت: نادیدن زن بر من چنان دشخوار نیست که دیدن مادرزن.


گل به تاراج رفت و خار بماند

گنج برداشتند و مار بماند


دیده بر تارک سنان دیدن

خوشتر از روی دشمنان دیدن


واجب است از هزار دوست برید

تا یکی دشمنت نباید دید


نظر خود را بنویسید

نظرات