شماره ۷: یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

نوشته ازرقی هروی در دیوان ازرقی هروی فصل قصاید

یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد


از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی

برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد


یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد


وین طرفه تر کجا قدری وام کرده ام

از مردم بخیل سبک بار سگ نژاد


زان پیشتر که چشم بمالم ز خواب خوش

در خانه گیردم بتقاضا ز بامداد


چون کوه بیستون بنشیند بپیش من

برجای خواب تکیه کند همچو کیقباد


ناشسته روی و تیره نشینم به پیش او

پرخشم از و چو کودک بدفهم از اوستاد


گوید هر آنچه خواهد و من در سزای او

دارم بسی جواب و نیارم جواب داد


از کیسۀ دروغ نهم پیش ریش او

تاریخ شاهنامه و اخبار سندباد


چندان دروغ زشت فرو کوبمش بسر

تا چون کدو شود سر آن قلتبان ز باد


پس حجره را بروبم و پس خاک حجره را

بندازمش ز پس ، چو پی از در برون نهاد


هر چند مبغضست و بخیلست و ناکسست

حقست و داد ازوست گریزان منم ز داد


اینست حال بنده و صد ره ازین بتر

تدبیر حال بنده بساز ، ای یگانه راد


نظر خود را بنویسید

نظرات