شماره ۵۷: مرا درین تن و این دیدۀ چو لاله ستان

نوشته ازرقی هروی در دیوان ازرقی هروی فصل قصاید

مرا درین تن و این دیدۀ چو لاله ستان

همی فزاید نور و همی فروزد جان


وزین فروزش جان و از آن فزایش نور

نداد بهره از آن چهره جز مرا یزدان


اگر بچشم کسان دلربای من نه نکوست

سپاس از آن که نکوی منست و زشت کسان


ز گرگ چون رمه ایمن بود چنان نبود

که در فراغ تن آسان بود همیشه شبان


من آن کسم که مرا در خیال چهرۀ او

نگارخانه شود خانه پر می و ریحان


وگر بچهرۀ او ژرف ژرف در نگری

گمان برم که تو بر عشق او کنی تاوان


بزرگوار خدایا ، که شکل یک صورت

مرا نمود چنین و ترا نمود چنان


مرا روان و زبانی ز کردگار عطاست

بمهر و مدح همی پرورم روان و زبان


روان بمهر نگاری که اوست فخر زمین

زبان بمدح بزرگی که اوست فخر جهان


وجیه دولت ابوعاصم ، آنکه عصمت او

همی حصار کند بر حریم او سبحان


نظر خود را بنویسید

نظرات