شماره ۴۲۰: نگاه کرد خدای اندر آسمان و زمین

نوشته امیر معزی در دیوان معزی فصل قصاید

نگاه کرد خدای اندر آسمان و زمین

رقم‌ کشید ز قدرت بر آسمان و زمین


کیشدن رقم قدرتش پدید آورد

هزارگونه عجایب در آسمان و زمین


چو یافتند عُلّو و سکون ز قدرت او

چه در سرشت و چه در جوهر آسمان و زمین


همه علو و سکون سر به سر رها کردند

به ‌کدخدای ملک سنجر آسمان و زمین


نظام دین ‌که همی بر سرسش کنند نثار

همه نجوم و همه گوهر آسمان و زمین


مظفر آنکه چو مهر و وفای او بینند

خلاف و کین بنهند از سر آسمان و زمین


ز نیک‌بختی او ملک و دین همی نازد

چو از نبوت بیغمبر آسمان و زمین


کجا ثنا کند او را خطیب بر منبر

ثنا کنند بر آن منبر آسمان و زمین


اگر بخواهد تا بر بدن بود زینت

شوند پر زر و پر اختر آسمان و زمین


ز بهر زینت ایوان بزم او شده‌اند

مکان اختر و کان زر آسمان و زمین


ز فرّ طلعت میمون و سعد طالع او

شوند حاسد یکدیگر آسمان و زمین


نیاورند صلاح و نظام عالم را

چو آفتاب چنین داور آسمان و زمین


بپرورند به عدلش همی درختان را

ز مهر چون پدر و مادر آسمان و زمین


ز بهر عشرت او باغ را بیارایند

به ‌گونه ‌گونه سلب زیور آسمان و زمین


اگر به صورت مرغی شود سعادت او

چو دانه گیرد در ژاغر آسمان و زمین


وگر زهمت او چرخ چنبری سازد

برون شوند بدان چنبر آسمان و زمین


ایا فریشتگان کاتب مدایح تو

ستارگان قلم و دفتر آسمان و زمین


کسی که‌ گوید با قدر و حلم تو ز قیاس

بوند همسر و همبر بر آسمان و زمین


محال گیرد و چون ژرف بنگرد بیند

به قدر و حلم تو در همسر آسمان و زمین


چو در وفای تو تا حشر دهر محضر بست

گوا شدند بر آن محضر آسمان و زمین


به روزگار تو از خلق باز داشته‌اند

بلای صاعقه و صرصر آسمان و زمین


ز دولت تو به ‌آذار و فرودین شده‌اند

سرشک بار و شجرپرور آسمان و زمین


نقاب کُحلی و ادکن بر او فرو بندند

ز دود تیره و خاکستر آسمان و زمین


کند سیاست تو روز رزم مرد تهی

هم از روان و هم از پیکر آسمان و زمین


به‌ گاه خشم تو گر روی عفو ننمودی

بسوختی ز تف آذر آسمان و زمین


کجا بسوزد خشم تو بدسگالان را

شوند پرشرر و اخگر آسمان و زمین


شکافته است و گسسته سرای و کاخ عدوت

بر آن صفت‌ که ‌گه محشر آسمان و زمین


چو سوگواران هر شب به سوگ دشمن تو

شوند در شبه‌گون چادر آسمان و زمین


فرشته است مگر لشکر تو روز مصاف

مدد کنندهٔ آن لشکر آسمان و زمین


به قهر خصم تو کردند کارهای عجیب

چو مهره باز و چو بازیگر آسمان و زمین


به کشوری که بود دشمنت خراب کنند

خم و ثبات در آن‌ کشور آسمان و زمین


چه مهره بود و چه لعبت ‌که داشتند آن روز

گرفته در دهن و در بر آسمان و زمین


همیشه لشکر کین تو نیلگون دارد

چو لون خویش و چو نیلوفر آسمان و زمین


گر آسمان و زمین برزند مخالف تو

زنند بر سر او خنجر آسمان و زمین


همیشه تا که ز نور و ظَلَم زنند علم

به حد باختر و خاور آسمان و زمین


همیشه تا که نمایند از فراز و نشیب

چو بحر اَخضر و چون لنکر آسمان و زمین


تو باش صد‌ر و خداوند جاه قدر تو را

مطیع چون رهی و چاکر آسمان و زمین


بر آسمان و زمین رای و رایت تو بلند

تو را مُسَخّر و فرمان بر آسمان و زمین


نظر خود را بنویسید

نظرات