شماره ۳۳: تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

نوشته امیر معزی در دیوان معزی فصل غزلیات

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم


سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم


پدر و مادر من بنده نبودند تو را

من تو را بنده شدم‌ گرچه به اصل آزادم


هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد

نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم


من به یک روز تو را یادکنم سیصد بار

تو به صد روز بیک بار نیاری یادم


تا تو را نالهٔ زیردست و مرا نالهٔ زار

تو به‌ کف باده همی‌ گیری و من بر بادم


گر به دنیا و به دین مرد همی‌ گیرد نام

دین و دنیا به سرکار تو اندر دادم


نظر خود را بنویسید

نظرات