شماره ۳۲: ای بار خدایی که خداوند جهانی - لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی

نوشته امیر معزی در دیوان معزی فصل قطعات

ای بار خدایی که خداوند جهانی

لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی


دریادل و مه‌طلعت و خورشید ضمیری

باران سپه و ابر کف و برق سنانی


فخرست به‌ سلطانی تو پیر و جوان را

تا با خرد پیری و با بخت جوانی


چون مهر و سپهری و نه آنی و نه اینی

چون ابر و هژیری و نه اینی ونه آنی


چندین سخن نغز که دارد که تو داری

چندین سخن نغز که داند که تو دانی


شاهان جهان را به‌ گه کین و گه مهر

از تخت برانگیزی و بر تخت نشانی


با تیغ به یک ساعت ملکی بگشایی

با جام به یک لحظه‌ گنجی بفشانی


هرگز نبود شادی و هرگز نبود غم

آن را که برانی تو و آن را که بخوانی


در جام تو می بر صفت آب حیات است

چون خضر امیدست که جاوید بمانی


نظر خود را بنویسید

نظرات