شمارهٔ ۱۰۱: دوش برقع ز روی باز انداخت

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

دوش برقع ز روی باز انداخت

گفت باید مرا به من بشناخت


در خودی خودت بباید سوخت

با مراد منت بباید ساخت


تا درو جان جان نزول کند

خانه باید ز خویشتن پرداخت


سر تسلیم پیش گیر چو چنگ

متغیر مشو ز ضربِ نواخت


ایمنش کرد و فارغ از دوزخ

آتش عشق هر که را بنواخت


نکند اعتراض بر مجنون

هر که با عاقلان کند انداخت


چون نزاری پیاده شو ز وجود

تا توانی بر آفرینش تاخت


نظر خود را بنویسید

نظرات