شمارهٔ ۲۰۸: دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست

او پای درکشید و مرا کرد پای بست


سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت

عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست


در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز

در هجر ناشکیبم و دل بر جفاپرست


گر ناسزاش دانم و گویم که هست نیست

ور بی وفاش خوانم و گویم که نیست هست


ای چشم عقل خسته ی آن غمزه ی چو تیر

وی پای خلق بسته ی آن زلف همچو شست


بر آسمان ز طلعت روی تو مه خجل

در بوستان ز قامت چست تو سرو پست


وصل تو جان دل شده را مایه ی حیات

هجر تو حلق غم زده را تخمه ی کبست


به زین نگاه کن به نزاری چو ناگهش

مست تمام کردی از آن چشم نیم مست


نظر خود را بنویسید

نظرات