شمارهٔ ۲۶۵: آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست

هیچ ز من مانده نیست هرچه بمانده­ست اوست


جامِ می و کنج و یار هر چه دگر جمله هیچ

شش جهتِ کاینات بر سرِ این چارسوست


موسی و ثُعبان و چوب سامری و عجلِ زر

او نکند التفات موسی اگر تندخوست


پیشِ من و پشت اگر نیک و بدی می­رود

هرچه از آن­جا بود جمله بدی­ها نکوست


بی­هده سودا مپز از پیِ نام و حطام

مغز تهی می­کنی خیز و برون آز پوست


باطنت ار با خداست کعبه خراباتِ تست

فقر چو نورِ درون خرقه چو مشتی رکوست


قاصر و غالی نیم راهِ مشنّع کجاست

مرتبه حدِّ من پیشِ مقصّر غلوست


بیش نزاری مرو بر پیِ نفسِ دنی

بر زن و در هم شکن سنگ سزایِ سبوست


دولتِ من گر ز من باز ستانی مرا

از تو همین التماس از تو همین آرزوست


گنج به کُنجِ خراب می­نهی و در طلب

انجمِ افلاک را کار همین گفت­وگوست


نظر خود را بنویسید

نظرات