شمارهٔ ۲۷۰: آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست

ممکن بود ز من که نجویم رضای دوست


با عاشقان مجاز بود عشقِ عاشقی

کو ترکِ هر دو کون نگیرد برایِ دوست


کردم به عشق زیر و زبر خان و مان دل

تا هیچ کس دگر ننشیند به جایِ دوست


تسلیمِ راهِ دوست شوم چون به نزدِ من

چیزی نیافرید خدا ماورایِ دوست


جاوید زنده مانم و باقی شوم چو خضر

گر سجده ایی به من رسد از خاکِ پایِ دوست


هر دم قیامتی ز ملامت بدیده ام

نادیده یک نفس به ارادت لقایِ دوست


تا جان بود مرا بکشم از میان جان

جنگ و ستیزِ دشمن و جور و جفایِ دوست


نی نی به عینِ صدق نزاری خطا مبین

خالی شمر ز جور و جفا ماجرایِ دوست


نظر خود را بنویسید

نظرات