شمارهٔ ۳۳۵: مرا ز دوست به زنجیر باز نتوان داشت

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

مرا ز دوست به زنجیر باز نتوان داشت

به دفع وعده و تاخیر باز نتوان داشت


رها کنید مرا عاقلان چه میخواهید

قضای رفته به تدبیر باز نتوان داشت


مریض را که اجل می برد مترسانید

ز موج بحر که تقدیر باز نتوان داشت


مرا اگر همه عالم به قصد برخیزند

به تیغ از آن قد چون تیر باز نتوان داشت


به روز اگر ز در دوست باز دارندم

به شب ز آه جهان گیر باز نتوان داشت


خوشا ز کار نزاری که از چنین سوداش

به عرضه کردن توفیر باز نتوان داشت


نظر خود را بنویسید

نظرات