شمارهٔ ۳۴۱: هزار یادِ بر و گردن و بناگوشت

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

هزار یادِ بر و گردن و بناگوشت

هزار یاد سر و دست و بازو و دوشت


دریغ اگر نفسی دیدمی به بیداری

چنان که بودم و دیدم به خواب چون دوشت


تو آفتاب زمینی و آسمان به شرف

غلام جمله غلامان حلقه در گوشت


اگر در آینه بینی و چشم سرمه کنی

به یک کرشمه کنند آن دو فتنه بی هوشت


چرا اگر همه چون آتشی به گاه عتاب

ز آب دیده ی من کم نمی شود جوشت


به دست باد صبا بوسه ای فرست و بکن

نبات مصر کساد از لب شکر جوشت


سفر بدان خوشم آید که باز آیم تو

به پرسش آیی و من درکشم به آغوشت


شکایت شکرآمیز می کنی تو و من

به بوسه ای کنم از گفت و گوی خاموشت


اگر تو یاد نزاری کنی و گر نکنی

من آن نی ام که ز خاطر کنم فراموشت


نظر خود را بنویسید

نظرات