شمارهٔ ۳۴۶: دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت

در انتظار شد و ایام و روزگار برفت


سزا همین بود آن را که یار بگذرد

ولی چه فایده کز دستم اختیار برفت


به قهستان در، از آرام دل جدا گشتم

چنان که خون ز دو چشمم هزار بار برفت


بر اعتماد جگرخواره ای دگر بودم

خبر رسید که او هم ز سبزوار برفت


کنار من چه شود گر ز دیده پر خون است

که این چنین دو دل آرام از کنار برفت


زمن قرار و شکیب و سکون و صبر به کل

چو هر دو یار برفتند هر چهار برفت


چرا به شیفتگی سرزنش کنند مرا

که دل نماند و جگر خون ببود و یار برفت


کسیم گفت که او بازخواهد آمد زود

هنوز شکر کنم گر برین قرار برفت


نزاریا چه توان کرد با قضا مستیز

چو بودنی به ضرورت ببود و باید رفت


نظر خود را بنویسید

نظرات