شمارهٔ ۵۴۴: جماعتی که محبت ز فطرت آوردند
نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات
جماعتی که محبت ز فطرت آوردند
شرابِ شوق به جامِ یگانگی خوردند
عدو مبین که یکیاند جمله در توحید
بدان دلیل که فرمانبرانِ یک مردند
تو نیز سجدهء بت کن به طوع اگر بینی
که اقتدا به کنشت و کلیسیا کردند
ازین گروه کسانی شدند سویِ بهشت
که سایه بر سرِ طوبا به حسن گستردند
به چشمِ خوار مبین جانبِ عزیزانی
که دایگانِ ازلشان به عشق پروردند
مسیحِ دور کمالاند در سلوک چو خضر
نشسته ساکن و در بر و بحر میگردند
امیدِشان نه به درمان و بیمِشان نه به درد
نه کس ز خویش نه خویش از کسی بیازردند
سموم شوق نیفتاد در فسردهدلان
چو سوزِ عشق ندارند خام و دل سردند
نزاریا به تکلّف طریقِ عشق مرو
که طالبانِ بقا سالکان پُر دردند
اگرچه محتملِ کَون و کثرتِ عددند
چو بنگری به حقیقت به ذاتِ او فردند