شمارهٔ ۶۰۳: فراموش کردم بلاد و دیار

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

فراموش کردم بلاد و دیار

که برگشت‌ بخت و بیفتاد کار


گرفتار گشتم به دامِ بلا

چه دامی بلایی سیه تاب‌دار


کمندش لقب باشد و زلف نام

خطِ استوا بر پسِ پشتِ یار


به مارِ سیاهش تشّبه کنند

اگر چه گزاینده نَبوَد چو مار


به شب نیز هم انتسابش کنند

ولیکن شبی دل گرفته‌ست و تار


نمی‌گویم از خال و لب کز شکر

برآورده از رشک و غیرت دمار


ز چشمانِ مستش چه گویم که کرد

به هر ناوکِ غمزه صد دل فگار


کنارش گرفتم چنان در میان

که گویی ندارد میانش کنار


به صد رنگ دستان برون آورد

ز دستانِ سیمیان به رنگ و نگار


قضا چون چنین می‌رود بر سرم

ز دستم برون می‌رود اختیار


درین ورطۀ مشکل ای مدّعی

ملامت مکن بر نزاری‌ِ زار


نظر خود را بنویسید

نظرات