شمارهٔ ۶۴۵: شادی به روزگار شناسندگان راز

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

شادی به روزگار شناسندگان راز

جان‌ها فدای مقدم مردان پاک‌باز


بگذاشتند دنیی و بگذشت از صراط

آن‌ها که یافتند ز دیوان حق جواز


دیدند در سلوک که ابلیس بر ره است

از منزل مخاطره کردند احتراز


از خود شدن برون و شدن در حبیب محو

آورده‌اند با دو سخن قصه‌ای دراز


دارالبقا به عینِ یقین دیده چون خَضِر

یک‌باره بر شکسته ازین عالم مجاز


ز آن چشمهٔ زلال که در عین ظلمت است

آب حیات خورده و پوشیده کرده راز


چشمی پرآب رفته و دستی تهی به راه

با خویشتن نبرده به درگاه جز نیاز


چشم از برای دیدن دیدار دوستان

گوش از پی شنیدن آواز دل‌نواز


فارغ شده ز منقلبات مدار دور

گه زیردست بودن و گاهی زبر فراز


حمال بار ناقه و سیّار راه فقر

نه دل به نام و ننگ و نه خاطر به برگ و ساز


در کعبهٔ حضور چو دیگر مجاوران

همواره در عبادت و پیوسته در نماز


دامن کشیده در قدم و چون مسافران

گاه از ختای خوانده خبر گاه از حجاز


گر دامنی چنین به کف آری نزاریا

بر آستین همت مردان شوی طراز


نظر خود را بنویسید

نظرات