شمارهٔ ۷۵۳: عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ

خونِ دل برمژه از دیده نبودی آونگ


رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من

هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ


تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس

کلبۀ کنج گرفتم ز فضایِ دلِ تنگ


خود نه من بودم و نه دیده و نه دل بر کار

عشق در خانه و من با دل و با دیده به جنگ


مردمان وعظ مگویید و ملامت مکنید

که محال است برون بردن ازین آینه زنگ


من خود از بحرِ ملامت به کناری برسم

که به دم در نتوانند کشیدم چو نهنگ


برو ای عاجز و در گوشۀ مسجد بنشین

که رهِ کویِ خرابات صراط است و تو لنگ


زاهدان گوشه نشینی به ضرورت کردند

تا نگویی به خرابات نکردند آهنگ


پیشِ محراب نشینند که نامحرم را

ره نباشد که درآید ز پسِ پردۀ چنگ


پردۀ ما مدر ای عاقل و تشنیع مزن

تو برو شیشۀ خود نیک نگه دار ز سنگ


تا کسی را به نزاری چه توقّع باشد

که نه اندیشۀ نامش بود و نه غمِ ننگ


نظر خود را بنویسید

نظرات