شمارهٔ ۷۶۰: کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل

چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل


درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب

مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل


به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم

به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل


ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب

مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل


مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع

رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل


وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی

به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل


چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم

سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل


ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم

که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل


مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه

به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل


بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا

غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل


نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی

که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل


گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد

وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل


نظر خود را بنویسید

نظرات