شمارهٔ ۷۹۰: هزار شکر که برگشتم از سفر به مقام

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

هزار شکر که برگشتم از سفر به مقام

به رغمِ دشمنی و دیدم جمالِ دوست به کام


دگر مجاهده غربتم هوس نکند

که در مشاهده دوستان خوش است مدام


چو از قیامتِ روزِ وداع یاد آرم

عرق ز هیبتِ آنم فرو چکد ز مسام


به دردِ دل نظری از پس و رهی در پیش

چنان که بادیه شوقِ عشق بی‌انجام


هزار نامه سیه کرده‌ام به دوده دل

به دستِ باد صبا داده‌ام اُلام اُلام


جفای چرخ و عذابِ سفر مپرس از من

چه گویمت که چه آمد به رویم از ایّام


شکایتی که من از روزگار دارم هم

به روزگار حکایت کنم علی الاتمام


به زور و زاری اگر بی تو باده‌ای خوردم

حلال‌زاده نی ام گر نگفته‌ام که حرام


خمارِ مردم عاشق ز باده ننشیند

که دردِ عشق نگیرد به دُردِ می آرام


به مجلسی که درافتاد می‌ندانستم

که زهر می‌خورم از غصّه یا شراب از جام


به بویِ دوست چنان مست و بی‌خبر بودم

که حاجتِ می و مسکر نبود و عطرِ مشام


سماعِ مطرب و بانگِ نماز فرق نداشت

به گوشِ من که مخالف کدام و راست کدام


به اختیار نزاری دگر سفر نکند

که احتیاط کند مرغِ زخم‌خورده ز دام


نظر خود را بنویسید

نظرات