شمارهٔ ۸۱۸: چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم

که می برد غم و شادی زمانه از یادم


اگر چه بوس و کناری نمی شود حاصل

ز گوشه هایِ دو چشمت به یک نظر شادم


مگر ز چشمِ تو از هر چه مست بیزارم

مگر ز قّدِ تو از هر چه هست آزادم


چو بخت معتکفِ آستانت بودم و هجر

چو خاک بر سرِ کویِ تو داد بر بادم


همین که عشق اساسِ محبّت تو نهاد

یقین شدم که غمت می کَند ز بنیادم


نزاریا چو پری باش ز آدمی پنهان

که نیست مردمی اندر قبیلۀ آدم


نظر خود را بنویسید

نظرات