شمارهٔ ۸۲۹: شبانه دوش که تنها به کنج خود بودم

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

شبانه دوش که تنها به کنج خود بودم

ز هولِ صاعقه و بانگِ رعد نغنودم


ز بی دلی وز بی طاقتی بترسیدم

ز بی کسی وز بی هم دمی بفرسودم


ز ممکنات نبد یارِ دستِ من جز جام

ز کاینات جز آوازِ رعد نشنودم


سرم گران شد اگرچه دماغ بود سبک

ولی دماغ و سر از غّل و غش بپالودم


درین میانه به خاطر درآمد این که چرا

چنین شکسته دلم کی شکسته دل بودم


ز نورِ آینۀ خنب خانه شد روشن

سبک به صیقلِ می زنگِ سینه بزدودم


به یادِ دوست که من هیچ نیستم همه اوست

ز جامِ عشق شراب شبانه پیمودم


به پایِ مردیِ لوح اللّهم نبد حاجت

به دست کاریِ خود مرده زنده بنمودم


به نورِ عکسِ قدح در سوادِ ظلمتِ شب

ز موجِ قلزِم طوفان خلاص شد زودم


زمانه منقلب احوالِ نا جوان مردیست

ز رنجِ او به همه عمر بر نیاسودم


دریغ عمر که بگذشت و یک نفس ایّام

ز روزگار نزاری نداشت خشنودم


نظر خود را بنویسید

نظرات