شمارهٔ ۸۶۱: نیامدی و من از انتظار می سوزم

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

نیامدی و من از انتظار می سوزم

در آرزویِ وصال تو زار می سوزم


بر آبِ دیده ی من رحم کن اگر یاری

که من بر آتشِ هجرانِ یار می سوزم


ز بی قراریِ من بر قرار بی خبری

ولی من از غم تو برقرار می سوزم


بسوختم ز فراقِ تو و ندانستم

که از برایِ که بهرِ چه کار می سوزم


ز سوختن خبری نیست همچو شمع مرا

چه اختیار که بی اختیار می سوزم


عجب تر این که به هر انجمن ز غایتِ شوق

ز شمع دورم و پروانه‌وار می سوزم


ز چشمِ مستِ تو محروم عینِ مخمورست

اگر چه مستِ تو ام در خمار می سوزم


تو گُل‌عذاری و من بلبل و تو فارغ از آن

که من بر آتشِ هجران چو خار می سوزم


قسم به آتشِ یاقوتِ آبدارِ لبت

که با دو دیده ی یاقوت‌بار می سوزم


در انتظار نزاریِ زار می گوید

نیامدی و من از انتظار می سوزم


نظر خود را بنویسید

نظرات