شمارهٔ ۸۷۳: چو باز کرد سر درج پرگهر چشمم

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

چو باز کرد سر درج پرگهر چشمم

هزار چشمه روان میشود ز هر چشمم


ز تفّ سینه بسوزد دم صبا نفسم

ز ابر دیده بپوشد ره نظر چشمم


ز بس ستاره که شب در کنار می ریزد

گمان برم که سپهر آمده ست در چشمم


شود چو بحر کنارم ز گریه مالامال

چنان که موج زند آب دیده بر چشمم


زهاب دیده ز یک چشم می رود بیرون

زلال مشربه ی جان از آن دگر چشمم


حیات مردمک دیده را چو ضعفی داشت

غذاش کرد ز پالوده ی جگر چشمم


کند به تیر مژه دفع خواب هر ساعت

به خیره بر سر آب افکند سپر چشمم


حیا نمی کند از روی خلق و معذور است

چنین که خیره شده ست از جمال خور چشمم


مرصعّات مگر زاده ی دو چشم من است

از آن همیشه بمانده ست در گهر چشمم


رقیب گفت نزاری سرت نمی باید

نظر به روی نکو می کند مگر چشمم؟


نظر ز غمزه ی ترکانه برنخواهم داشت

اگر کنند به گزلک ز سر به در چشمم


نظر خود را بنویسید

نظرات