شمارهٔ ۸۷۷: جان برای تو که هم دردی و هم درمانم

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

جان برای تو که هم دردی و هم درمانم

سر فدای تو که هم جانی و هم جانانم


با تو چون قامت تو از دگران آزادم

بی تو چون وصل تو از بی نظران پنهانم


لوح سودای تو چون باد ز سر می گیرم

در سر اندوه تو چون آب ز بر می خوانم


عشق روحانی سوزان تر از این ممکن نیست

کز تف آه جگر برق همی سوزانم


گر خیالی ست کسی را و تصور بندد

کز تو برگردم و خو باز کنم نتوانم


دیده بر قبضه ی ابروی کمان دارم و تیر

بر جگر میخورم و روی نمی گردانم


شب هجران تو گر تا به قیامت باشد

دیده بر هم نزنم ور مژه خون افشانم


گر سگم خوانی و کس باز نزاری خواند

دهنش بشکنم و یا سه بدو برسانم


نظر خود را بنویسید

نظرات