شمارهٔ ۹۰۳: گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم

باش گوای خواجه باری ثابت و مردانه‌ایم


وقت وقتی بی محابا گر در آتش می‌رویم

با گلِستان خلیل الله ز یک کاشانه‌ایم


گوشه چون عنقا و آتش چون سمندر والسلام

نه چو مرغِ خانگی محتاجِ آب و دانه‌ایم


عاقلان را طاقتِ نورِ ظهورِ عشق نیست

کشف بر ما می‌کند دانی چرا دیوانه‌ایم


حاضران ِ وقت و مأمورانِ امر مطلقیم

تا نپنداری که از آن آشنا بیگانه‌ایم


در نگنجد آفتاب آن جا که خلوت گاهِ ماست

گرچه با شمعِ شب‌ستانش کم از پروانه‌ایم


دیگران با نسیه خرسندند و ما با نقدِ وقت

دیگران از دوست محجوب اند و ما هم خانه‌ایم


دابه‌الارض ار جهان بر هم زند شاید که ما

چون نزاری حالیا ساکن درین کاشانه‌ایم


عیب ما در بارِ ما بینند ره گم کردگان

حاش لله زیرِ بارِ هرزه ی ایشان نه‌ایم


از خراباتی چه آید جز خرابی پس زما

هیچ معموری نیاید تا درین ویرانه‌ایم


نظر خود را بنویسید

نظرات