شمارهٔ ۹۴۱: محروم مانده ام ز ملاقات دوستان

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

محروم مانده ام ز ملاقات دوستان

یک ره اثر نکرد مناجات دوستان


عمری برفت و جاذبه خاطری نرفت

این خود عجب بود ز کرامات دوستان


دیرست تا به من نرسید و نمی رسد

مشمومی از روایح جنّات دوستان


ماییم و خاطری متفکّر، دلی نفور

از هر چه هست غیر ملاقات دوستان


بر دست جام باده و در سر خمار وصل

مشتاق بزمِ پیرِ خراباتِ دوستان


احیای ما ممات حقیقی ست در وجود

از حیّز عدم نبود مات دوستان


ساقی خوب روی و می صاف و یار اهل

این است عزّی و هبل و لاتِ دوستان


در دوست محو گشتن و از خود برون شدن

آری بلی همین بود آیات دوستان


مستغرق محیط حضورست فکر من

مشغول روز و شب به تحیّات دوستان


خوش وقت روزگار نزاری که لحظه ای

با خود نمی رسد ز مهمّات دوستان


نظر خود را بنویسید

نظرات