شمارهٔ ۹۸۶: ای دلِ درمانده به حبس وطن

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

ای دلِ درمانده به حبس وطن

لافِ سرا پرده‌ی بالا مزن


ما و منِ توست حُجُب در میان

این حُجُباتِ من و ما برفکن


ورنی در قطعِ‌طریقِ کمال

نیست حجابی بتر از ما و من


دعویِ‌اخلاص و محبت مکن

پس چو مرایی به ریا جان مکن


یا برو و پس روی او مکن

یا کمِ جان گیر و برستی ز تن


یا به مقاماتِ محبت در آی

یا سرِ خود گیر و زما بر شکن


در رهِ اخلاص مبین کفر و دین

در صفِ عشّاق مبین مرد و زن


بوشِ عطا می‌کنی ای اصلِ‌بخل

لاف صفا می‌زنی ای دُردِ دَن


شخص ز همسایگی‌ات در عذاب

روح ز هم خانگی‌ات در محن


با که توان گفت که من سال و ماه

در چه عذابم ز دلِ خویشتن


مغز تهی کردم و رمز آشکار

هیچ نه سِر ماند به من نه عَلَن


آری اگر چند صدف شد تهی

کم نشود قیمتِ دُرّ عَدَن


قصّه چه گویم که به جان آمده‌ست

کار نزاری ز دلِ پر فتن


نظر خود را بنویسید

نظرات