شمارهٔ ۱۱۱۸: به مزدِ جان خود بر من ببخشای

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

به مزدِ جان خود بر من ببخشای

دمی در کلبه ی احزان ما آی


چه معنی دارد این نامهربانی

بیا ای رشک مهر عالم آرای


بیا ای دیده را چون روشنایی

که بر چشمِ جان‌بینت کنم جای


تن و جان و دل و دین صرف کردم

دگر گر التماسی هست فرمای


چو شد مُلک وجودم از تو بلغاق

مرا زین بیشتر بلغاق منمای


به جانت دوست می‌دارم به جانت

که بستان جانم و بر جان ببخشای


تو روحی و لبت آبِ حیات است

مکاه از جان من در عمرم افزای


نیارم دامنت از دست دادن

به دستانِ رقیبِ بی سر و پای


مرا با این شکر نی چاشنی هست

برو گو مدّعی و ژاژ می‌خای


مکُش آخر نزاری را به زاری

چنین بر خونِ ناحق دست مگشای


نمی‌ترسی در روزِ مظالم

بگیرم دامنت ای سرو بالای


نظر خود را بنویسید

نظرات