شمارهٔ ۱۱۱۹: چیست آن پای‌بندِ دست گشای

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

چیست آن پای‌بندِ دست گشای

عقل فرتوت و عشق سحرنمای


عقل از امر فایض است آری

عشق هم فایض است از بالای


عاشقی عالمِ خوش است و مرا

نیست اکنون به عاقلان پروای


من چو اکنون نمی‌پرستم عقل

کوی دیوانگان گرفتم جای


او سرِ خویشتن گرفت چو من

درکشیدم ازو به دامن پای


من و اکنون و جامِ جان پرور

بر جمال بتِ جهان آرای


گفت و گوی سرای باقی را

نیک مستظهرم به فضل خدای


مرغ جان را نزاریا یک ره

زین نشیمن گهِ توهّم زای


تا ببینی عیان به چشم عیان

بال بگشای و سوی سدره برآی


نظر خود را بنویسید

نظرات