شمارهٔ ۱۱۲۱: گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی

نوشته حکیم نزاری در دیوان اشعار حکیم نزاری فصل غزلیات

گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی

تا به سرچشمه ی خضرت برم انگشت نمای


اگرت طاقت تشنیعِ جَهول است بیا

در خرابات و درِ می‌کده بر خود بگشای


نی غلط رفت که از خویش برون آمدن است

وان جهانی‌ست که آن‌جا نه جهان است و نه جای


وان چه جای است و مقاماتِ برانداختگان

که در آن‌جا نبود نه دل و دین نه سرو پای


ور سرِ بی سر و سامانت به برگ است و نوا

هرچه از خویش برون آمده باشی به من آی


ناشری پوش نه کم‌خا و نخ و اطلس و خز

نیستی کرمِ قَزین بیش به خود برمتنای


رفته تا سایه ی پای علم عشق خوش است

بیش هم پهلوی دیوارِ پی آزرده مپای


رای تو آفتِ دین تو و رنج دل تست

جنبشی کن ز خودی برشکن ای صاحب رای


عقل مشاطه ی رای آمد و رای احول چشم

چشم احول نپذیرد چو رخ خوب آرای


طمع خیر نزاری ببر از کون و مکان

چه تمتع ز جهانی که بود حادثه‌زای


حب ذریه ی اولادِ حبیب‌الله بس

هم برین باش و برین هیچ دگر برمفزای


نظر خود را بنویسید

نظرات